مانده در راه

تن و روان همه بهانه ای
برای جویا شدن احوالات تو
بی رحم نباش و بفهم

۱۲ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۹آذر

صبح بعد از کلی درگیری با آلودگی ها و بحث کردن در موردش (اصلا مهم نبود که با کی بحث می کنم موضوع فقط تخلیه بود )به همراه فحش دادن به مدیر محیط زیست که چرا ما رو تعطیل نکرده.

کلی در گیری با این ماسک لعنتی داشتم.

بعد رسیدیم مدرسه تو راهرو نر گسو می بینم به محض دیدن من یه لبخند گشاد می زنه باخودم گفتم احتمالا اینم اثر الودگی هواست .بعد میام بشینم متوجه نگاه خیره نرگس با همون لبخندش می شم .میپرسم چی شده؟

هیچی نمیگه و لبخندش بیشتر کش میاد تو فکرم فحش بود که به نرگس تقدیم می شد.

زنگ اول فیزیک داشتیم و کلی درگیری وتنها حرکت من پاک نویس کردن دفتر شیمی و فحش زیر لبی به آموزش پرورش.

زنگ دوم دینی داشتیم ومجبور به نوشتن کلی نکته کنکوری و مغزم همچنان به کنکور وآن کس که کنکور رو ابداع کردفحش میداد.

زنگ سوم زبان داشتیم و معلم گرام و نماینده سر رضایت فردی و اجتماعی بحث می کردن و جواب من لبخند وفحش(البته به طور زمزمه وار) بود.

وسط بحث یکی از بچه ها :گرمه پنجره رو باز کنید

من :نه هوا آلودست

مصلحی جان:بزار آلودگی هامونو با بیرون تبادل کنیم

مریم:تا به تعادل آلودگی برسیم

من:دی

به هر بد بختی بود مدرسه رو گذروندیمو راهی خونه شدیم .اومدم از سرویس پیاده شدم راننده خر حرکت کرد و من نیمی در ماشینو نیمی در هوا بودم که با جیغ یکی از بچه ها راننده وایساد و معذرت خواست وجواب من سکوت و بازم فحش بود.

بعد از ظهر رفتم بانک بسته بود مجبور شدم دو تا خیابون طولانی رو اونم تو اون آلودگی طی کنم و وقتی به شعبه بعدی رسیدم کارمندش میگه سیستم ها دچار نقض فنی شدن و نیاز نیست بگم که فححححش می دادم.

و الانی که دارم اینو می نویسم به شدت دچار سوزش چشمم و ارواح و جوارح و اقوام مدیر محیط زیست کلا فحش بارون شدن.

 

پ.ن:یه برنامه ریخته بودم که فکر کنم به فردا موکول می شه. فردا ازش رونمایی می کنم براتون.

پ.ن:خیالت راحت شد
 

۲۷آذر
۲۶آذر

 

کم کم به فنا خواهم رفت زود تر دست به کار شو مرا دریاب

۲۴آذر

 

دیروز سر زنگ عربی یهو یکی از دوستان :بچه ها برف میاد

همه هم زمان به بیرون چشم آویختنو گفتن :برف

بعد از چند ثانیه که از شوک در اومدن :فردا تعطیلهههههه(با لحن رضا و نسترن خوانده شود)

معلم عربی:نه خیر هم  بشینید درستونو بخونید دلتونو خوش نکنید اون دفعه که دیدید شما تعطیل نشدید

تازه این دفعه به شدت قبلی نیست که یاد اوری میکنم امتحان درس 3 و لغات 4

ما هم با داشتن روزنه ای کوچیک از امید به درس بر گشتیم.

 

و اما امروزی که برف اومده  و هوا بسی ناجوانمردانه سرده و مدرسه تعطیل شده و امتحان عربی به فنا رفته و سخایی به جای قند با چایی حرص می خوره و ما خوشحالیم و بییییییکار، باید بگم حدس ما صحت داشت سخایی جان

 

پ.ن :در حال حاضر دارم ایده ای برای ادم برفی می ریزم

پ.ن 2: از این به بعد پستای مربوط به مدرسه رو با این عنوان می نویسم

پ.ن 3:این جا برف اومده ولی یه شهر صنعتی نمی تونه این شکلی باشه

پ.ن 4:تبریک به همه دوستان خوش باشید

۲۳آذر


شدیدا این جا جایت خالیست 

هروقت چشمم به صندلی خالیت می افتد درس را فراموش می کنم (این متینه هم که اورده گذاشتش جلو چشم من)

کلاسورم دلتنگ سر مبارکته (مطمئناً کلاسورتو هم دلتنگ سر منه)

ارنج دستم بی خانمانه 

دسته صندلیت را نمی توانم واژگون کنم تا خودکارات بریزه و تو هم بخوای دو موزاییک دورتر شوی

مغزم نگران 124000 تاست

گوشم منتظر شنیدن «صدا نده» است

وبلاگم منتظر نظر خصوصیاته

دل تنگ بی شعور گفتناتم

  زودِزود خوشحال و سلامت برگرد،ما همه این جا منتظرت هستیم.

۲۱آذر

بعضی وقت ها می رسد که می خواهی عزمت راجزم کنی تا کاری را به بهترین نحو ممکن انجام بدی اگر توانایی اش را نداشته باشی اموزش می بینی اگر نیاز به کمک داشته باشی کمک می گیری و اگر نیاز به وسیله ای باشد حتما ان را فراهم خواهی کرد.

ولی گاهی مجبوری که کاری نکنی  مجبوری که بنشینی و انتظار بکشی و این سخت ترین کار ممکن است.چون دیگه کاری برای انجام دادن نداری تا تو را از فکر کردن به نتیجه دور نگه دارد انتظار این فرصتو بهت میده تا خوب به اخر خط فکر کنی .

انتظار همیشه تلخ بوده چه انتظار برای خوشبختی باشه یا انتظار برای طوفان زندگی، هر دو طاقت فرسا اند.

انتظار روزی که نمی دانی چه اتفاقی دربرداردو انتظار اتفاقی که نمی دانی در چه روزی پیش می اید، انتظار همیشه سخت بوده برای همین باید سخت گرفت.

انتظار را سوال کردمو جواب ها گرفتم :

مادری گفت : انتظار یعنی چشم به راه بودن باز شدن چشمان فرزندت دقیقا وقتی که چشمانت خسته راه اند.

پدری پاسخ داد:انتظار یعنی خیره ماندن به دستانی که قرار است مزد دستانت را بدهد تا تو ان را دو دستی به فرزندانت بدهی.

عاشقی: انتظار یعنی تمام مدتی که بدون معشوقم بودم.

معشوقی انتظار را اینگونه توصیف کرد:انتظار یعنی وقتی عشقت دزدیده شد بنشینی تا عشق کسی بشوی ولی انتخاب با توست تو هم عاشقت را برهانی یا همین جا بمانی.

کودکی: انتظار یعنی فاصله بین دو تا تولد که هر سال یه شمع به شمع های روی کیک اضافه شود.

پیری در جوابم گفت :از غروب افتاب جوابت را خواهی گرفت.

از خودم سوالم را تکرار کردم اما نمی توانستم هیچ تعریف خاصی براش بگزارم

این من وتویم که انتظارو تعریف می کنیم و خودمونم تعریفامونو عوض می کنیم.

اما با هر تعریف و با هر تجسم از انتظار بازهم انتظار سخته خیلی هم سخته.


۱۸آذر

امروز امتحان پیشرفت تحصیلی داشتیم (به اصطلاح  ماکه پیشرفت نکردیم هیچ پس رفتم داشتیم )و از اونجایی که خیلی بهمون فشار اومده بود مدرسه برامون تدارک چایی دیده بود(باشیرینی خودمون باید می خوردیمش) که معلم جبر حظور یافت وما چایی نخورده دهنمان سوخت ولی مرحمت فرمودن اجازه دادن و ما هم حمله .بچه ها همه چایی خوردن و برگشتن که رضا سینی به دست وارد شد چایی خانومو گذاشت رو میز .

خانوم:درسته من پسر دارم ولی راضی به زحمت نبودم.

رضا:ها!!؟

کل کلاس رو هوا:)))))

رضا: اهان نه من نیتم خیر بود .

من:مبارکهههه

کل کلاس رو فضا:)))))))

۱۱آذر




  
  
 

 

به خاطر 2ثانیه اولش متاسفم

متن از خودم وموسیقیم که نداره

 

پ ن :توچک نویس فیزیکم چه چیز ها که پیدا نمی شه
  
  
 

۰۹آذر


صحبا والیبالیست کلاس

مریم.م فنج کلاس

مهسا جفت اون فنج کلاس

مندی مغز متفکر وجعبه ابزار کلاس

مریم.ع مبصر کلاس

نرگس به ظاهر خانوم کلاس

متینه پاک کن کلاس

فاطمه.ا پایه کلاس 

تارا نالان کلاس

رضا باحال کلاس

نسترن.ر دست انتقام خدا(به تعبیر مصلحی جان)

نسترن.م بست نشین کلاس

سحر سکوت کلاس

بهار جهشی کلاس

مهرنوش خلاقیت کلاس 👌

فاطمه.ن  واقعا خانوم کلاس

پرستو عینک فروش کلاس

منم درگیر تمامی دوستان

 

خلاصه ای از ما هیژده تا

۰۶آذر

 

می خوام از دیدار امروزمون بنویسم، امروزی که یک هفته در تدارک اومدنش بودم ولی برام مثل صدمی از ثانیه گذشت .در طول کل دیدارمون فقط دو بار به صورتش نگاه کردم، یه بار موقع سلام کردن و دیگری در موقع خداحافظی کردن که اونم تا نگام به مرز چشماش می رسید نگاهمو می دزدیدم. 

امروز فکر می کردم خیلی شجاعم فکر می کردم جرئت نگاه کردن به چشماشو دارم ولی حتی نمی تونستم اون سمتی که نشسته  بود رو مستقیم نگاه کنم در طول دیدارمون 90 درصد فکرم مشغول فعالیت های اون بود و10 درصدش جلب روبه روییم .

اما حالا امروز گذشت و من هرگز چنین فرصتی را دیگر نخواهم یافت .حداقل توقعی که از خودم داشتم این بود که محکم جلوت وایسم وبگم که نرو ولی حاضر نشدم در مورد رفتنت باهات صحبت کنم .

ترسیدم ، ترسیدم که رژم داد بزنه که میدونی بعد از چند وقت دست به من زده یا اینکه سرمه ی تو چشم بهت چشمک بزنه و بگه حتما براش خیلی عزیزی که حاضر شده دستی به چشماش بکشه. 

خدا به همرات

 

پ ن :خیالتون راحت شد.