مانده در راه

تن و روان همه بهانه ای
برای جویا شدن احوالات تو
بی رحم نباش و بفهم

آدما اصلاً اون چیزی که می گن نیستن

جمعه, ۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۰۹ ب.ظ

 

می خوام از دیدار امروزمون بنویسم، امروزی که یک هفته در تدارک اومدنش بودم ولی برام مثل صدمی از ثانیه گذشت .در طول کل دیدارمون فقط دو بار به صورتش نگاه کردم، یه بار موقع سلام کردن و دیگری در موقع خداحافظی کردن که اونم تا نگام به مرز چشماش می رسید نگاهمو می دزدیدم. 

امروز فکر می کردم خیلی شجاعم فکر می کردم جرئت نگاه کردن به چشماشو دارم ولی حتی نمی تونستم اون سمتی که نشسته  بود رو مستقیم نگاه کنم در طول دیدارمون 90 درصد فکرم مشغول فعالیت های اون بود و10 درصدش جلب روبه روییم .

اما حالا امروز گذشت و من هرگز چنین فرصتی را دیگر نخواهم یافت .حداقل توقعی که از خودم داشتم این بود که محکم جلوت وایسم وبگم که نرو ولی حاضر نشدم در مورد رفتنت باهات صحبت کنم .

ترسیدم ، ترسیدم که رژم داد بزنه که میدونی بعد از چند وقت دست به من زده یا اینکه سرمه ی تو چشم بهت چشمک بزنه و بگه حتما براش خیلی عزیزی که حاضر شده دستی به چشماش بکشه. 

خدا به همرات

 

پ ن :خیالتون راحت شد.


 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۰۶
من

نظرات  (۶)

azizaaaaaaaaaaaaaaam

پاسخ:
fadat
بزن بیرون از این حال عاشقی انسی.
حالم بهم خورد :)
پاسخ:

کاری به حال تو ندارم .در ضمن مودب باش.👊

وبلاگ منم بیاید دارم مینویسم
پاسخ:

نمیاره

۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۸:۰۹ دختر حاجی
دقیقا 1800ثانیه؟ بابااا چقدر حساب شده!  دمت گرم :)) 
پاسخ:
هر ثانیه ای که تو عذاب باشی حسابش دستته.
خو حالا :)
Cنداره
۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۵:۱۲ 😎😎😎BAHAR 😎😎😎
:)
پاسخ:

:)

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">