مانده در راه

تن و روان همه بهانه ای
برای جویا شدن احوالات تو
بی رحم نباش و بفهم

۳۰مرداد

خسته بودن مهم نیست فقط باید ادامه بدی ...

۲۸ارديبهشت

از مقدمه چینی پرهیز می کنم و میرم سراغ خود موضوع : خانوم نسبتا محترم که نه اسمتو میدونم نه می خوام بدونم ،دهن ما رو سرویس کردی با اون میکروفون لعنتی . تصمیم دارم یه پک کامل سیستم اکو برات بخرم تا دست از سرمون برداری. خانوم محترم عقده ای (به قول مهدیه) بکش بیرون از اون میکروفون لعنتی 



پ ن :اینجا یکی نشسته که داره کنترلم میکنه وگرنه دوستان در جریانند که فحشای رکیک تری هم بلدم.

۲۷ارديبهشت


صبح ها که بیدار میشم تصویر خودمو نمیبینم فک می کنم آیینه شده قاب عکسی از دختری که سالهاست از من فاصله گرفته ،گرد و خاک روش نشان از طولانی شدن این سال هاست.

نمی دونم کجا دنبال خودم بگردم  دنبال خودی که هیچ کس ازش خبر نداره ،هیچ کس حتی نمی داند این منی که من می گویم کجاست.

اما من با همه این دل زدگی ها باز هم به دنبال خودم میرم خودی که میدونم متاثر از تو و زندگی توئه.

 

پ ن :جهت روشن شدن موضوع من کاملا سینگلم

۰۵ارديبهشت

من هم چنان زنده ام

 فقط یه کم دل زده ام

 فقط یه کم غمگینم

فقط یه کم خسته ام اونم خسته ی راه نرفته

ولی با این وجود هنوز زنده ام.

۰۷اسفند

بعضی ها عکس می گیرند.

بعضی ها عکس می گیرند و چاپ می کنند

و بعضی ها عکس می گیرند و چاپ می کنند و به دیوار می زنند.

و بعد انقدر این عکس ها خاک می گیرند تا بشه بهشون گفت یادگاری جوانی.

و بعد از فردای آن روز هر روز تمیزشان می کنند تا مبادا گذر پیری را هم نبینند و این بار بشوند 

یادگاری پیری یا حتی یادگاری زنده یاد.

۰۷اسفند

حال این روزام اصلا خوب نیست ،اصلا عادی نیست، اصلا دوست داشتنی نیست.

این که منتظر باشی ولی ندونی منتظر چی، از بد ترین انتظار هاست.

این که یه نفر بره و تو منتظر برگشتش باشی ولی یه حسی بهت بگه که اونی که برمی گرده اون نیست خیلی دلت می گیره.

از این که این همه حس دل تنگی داشته باشی و کسی ندونه خستت می کنه، خسته از آدما، خسته از زندگی .

دلم برای اسم قبلی وبلاگم تنگ شده: خسته

خلاصه که دل تنگ و خسته و چشم انتظار دارم چایی می خورم اونم تلخ، به تلخی این روزام.

۱۸بهمن

غیبت طولانی مدتم شاید قطع بودن نت نباشه، شاید فقط بهانه بوده ،بهانه ای برای خلوت کردن ،خلوت کردن باخودم.

ولی زمان خوبی بود، بالاخره تکلیفم با اسطورم معلوم شد، بالاخره یکی بهم یاد آور شد: اون چیزی که تو ازش ساختی با اون چیزی که هست دو عالم فاصله است ،همه ی عیب ها و خطاهاشو توجیح کردی که بی اسطوره نمونی.

گفته بودم حرف حق تلخ ولی این یکی مث یه خنجر رگ این عشقو زد (عشق که چی بگم جفنگ)

خلاصه که دیگه راحتم و خلاص و البته بدون اسطوره

۰۲بهمن

تا به حال شده به لوله خودکار فکر کنید

یه وسیله برای رسوندن جوهر به کاغذ،خودش هیچی نیست ولی یه وظیفه داره.

وقتی ام که جوهرش تموم شه بی استفاده میشه،یه وسیله ست که اگه دیگه مفید نباشه دور ریخته می شه.

از وقتی که با خودکار نوشتم هیچ لوله خودکاری رو دور ننداختم همه رو تا همین پارسال نگه داشتم

همه رو رنگ سبز زدم و عمودی رو دو تا مقوا A3 چسبوندمو روشون هفت سین چیدم .

خیلی خوب شده بودو هر کس میومد ازشون تعریف می کرد آخرشم بخشیدمشون به یکی که خیلی خوشش آمده بود ولی الان پشیمونم چون هیچ کس به اندازه من با اونا همزاد پنداری نمی کرد، حس وسیله بودن،حس پوچی درعین حال حس وظیفه شناسی (شاید به هم ربط نداشته باشن ولی همه شونو هم لوله خودکارا دارن هم من)

الان علاوه بر لوله خودکار پنس های مصرف شده و کج شده رو از کاغذ جدا می کنم و جمع می کنم کسی چه میدونه شاید یه روزی تعداد اینام زیاد شد.



۲۳دی

از راه پله که میام پایین، می بینمش مثل همیشه مشغول بستن بند کتونی شه و توپش دستشه. نگاهمو از کفشاش می گیرم و به سمت در میرم ،که زود خودشو بهم می رسونه. نگاش که می کنم چشمام روی لبخندش می مونه،لبخند دندون نماش واقعا شور زندگی بهت میده ولی من به یه لبخند خشک و خالی اکتفا میکنم .اون به سمت پایین کوچه میره و من به سمت خیابون. 

صدایی از ته کوچه میاد بی تفاوت به راهم ادامه می دم. کم کم همهمه ها اوج میگیره :چرا وایسادین برسونیدش بیمارستان

با عجله بر می گردم و صورت آرومشو که تو خون می بینم تنم شروع به لرزیدن میکنه چیزی رو زمزمه میکنه سرمو جلوتر میبرم:توپم

الان یه ساعتی میشه که با آمبولانس بردنشو من هنوز روی پله ها نشستم. به توپش نگاه می کنمو تصمیم میگیرم که برم و از حالش خبر دار بشم

پرستار:اسم بیمار

- ح.م

پرستار لیستشو نگاه میکنه و میگه:بهتره بود می پرسیدم اسم جسد .نیم ساعت پیش به سرد خونه منتقل شد .

نفسم بالا نمیومد نگام خیره به صورت پرستار مونده بود. دنبال سیر خاطراتی که اون توش بود رفتم ولی بازم نفسم بالا نمیومد.

یک طرف صورتم سوخت. با کشیده ای که بهم خورد تونستم اشکامو جاری کنمو نفسمم بالا بیاد، اشکام بی وقفه دنبال هم دیگه سر می خوردن و نگام که به توپ توی دستم میوفته هق هقم بالا میگیره.

بعد نوشت: و من همچنان داغ آن دارم که چرا لبخند مصمم تری نزدم

۲۱دی

هر چیزی برای اومدن یه قیمتی داره،یه تاوانی داره تو فقط می تونی تو زندگی انتخاب های خوبی داشته باشی انتخاب هایی که فکر میکنی ارزش جابه جایی با دارایی ها تو داره ،انتخابی که مطمئن باشی پشیمونی و خجالت زدگی برات نیاره.

یه انتخاب درست و حسابی برای از دست دادن دخترانه هایت خیلی سخته خیلی چون فرصت امتحان و تجربه رو تو این یه مورد نداری و باید فقط و فقط یه بار انتخاب کنی و اینکه انتخاب های بعدی همه وهمه وابسته به این انتخابه.                   

پس آگاهانه وعاقلانه و عاشقانه انتخاب کن.    

پ.ن:احتمالا طلاق هم وجود داره (راهی برای تعویض انتخابت ولی هرگز راهی برای بر گردوندن دخترانه هایت وجود نداره)

و دقیقا انتخاب اولت مهمه چون دخترانه هایت رو با اون جابه جا کردی.

پ.ن2:یکی از دوستان در آستانه ازدواجه می خواستم اینا رو بهش بگم ولی ترجیح دادم سکوت کنم چون اون توجیح نمی شد و منم نمی خواستم گوینده اینکه انتخابش اشتباهه باشم.

پ.ن3:به نظر شما عاقلانه و عاشقان پارادوکس داره ؟